دخترم

ساخت وبلاگ
امکان نداره حسه تو از یاد این خونه بره دردی که با عشق اومده با مرگ میتونه برهدنیامو دادم دست تو از هر طرف بن بست شه جدن کجا دیدی کسی با قاتلش همدست شهجدن کجا دیدی کسی با قاتلش همدست شهتب میکنم از فکر تو تا با خودم همدرد شم صدتا زمستونم بیاد امکان نداره سرد شمشاید تمامه عمرمو درگیره ویرونی کنی اما بدون با عشقه من کاری نمیتونی کنیهر روز راهی میشی و باور ندارم رفتنو تنهاتر از اونم که از رفتن بترسونی منوجز زخمهایی که زدی چیزی برام مرحم نشد هر کار کردی با دلم این عشق در من کم نشدامکان نداره حسه تو از یاد این خونه بره دردی که با عشق اومده با مرگ میتونه برهدنیامو دادم دست تو از هر طرف بن بست شه جدن کجا دیدی کسی با قاتلش همدست شهجدن کجا دیدی کسی با قاتلش همدست شه دخترم...
ما را در سایت دخترم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baharvatabestaneha بازدید : 75 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 17:08

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفتسرها در گریبان است.کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران رانگه جز پیش پا را دید نتواندکه ره تاریک و لغزان استوگر دست محبت سوی کس یازیبه اکراه آورد دست از بغل بیرونکه سرما سخت سوزان استنفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریکچو دیوار ایستد در پیش چشمانتنفس کاین است پس دیگر چه داری چشمزچشم دوستان دور یا نزدیکمسیحای جوان مرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکینهوا بس ناحوانمردانه سرد است...آی...دمت گرم و سرت خوش بادسلامم را تو پاسخ گوی در بگشای!منم من میهمان هر شبت لولی وش مغموممنم من سنگ تیپا خورده رنجورمنم دشنام پست آفرینش نغمه ناجورنه از رومم نه از زنگم همان بیرنگ بیرنگمبیا بگشای در بگشای دلتنگمحریفا میزبانا میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزدتگرگی نیست مرگی نیستصدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان استمن امشب آمدستم وام بگذارمحسابت را کنار جام بگذارمچه می گویی که بیگه شد سحر شد بامداد آمدفریبت می دهد برآسمان این سرخی بعد از سحرگه نیستحریفا! گوش سرما برده است این یادگار سیلی سرد زمستان استو قندیل سپهر تنگ میدان مرده یا زندهبه تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان استحریفا! رو چراغ باده را بفروز شب با روز یکسان استسلامت را نمی خواهند پاسخ گفتهوا دلگیر درها بسته سرها در گریبان دستها پنهاننفس ها ابر دل ها خسته و غمگیندرختان اسکلت های بلور آجینزمین دلمرده سقف آسمان کوتاهغبار آلوده مهروماه دخترم...
ما را در سایت دخترم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baharvatabestaneha بازدید : 87 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 17:08

من بر آن سرم که سر برآورم برون به من بگو که چون عاشقی به رفتن است بگو که ره کجاست گریزم از سکونبی تو خان آخرین چگونه بگذرد با تو دل مرا به شهر تازه میبردروزی دگر در آتشی سالی دگر به خامشی بار دگر فرامشیآه واگو نهان کینه ات بشکن سکوت سینه ات بغض غم دیرینه ات پایان رامن بر آن سرم که سر برآورم برون به من بگو که چون سر به دامنت نهم به اشک دیده ات بگو ره جنوناین سکوت کوچه ها پر از صدا شدهزین ندا و آن ندا شرر به پا شده سازی نوای عاشقیسوزم به پای عاشقی جانم فدای عاشقیآه روزی دگر در آتشی سالی دگر به خامشی بار دگر فرامشی ای جانا دخترم...
ما را در سایت دخترم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baharvatabestaneha بازدید : 85 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 17:08